هرگاه از تو دور شدم مرا بخود آوردی
در زمانی که غربت نگاهم قلب سنگیت را تکان نمی داد.
چشمانت
را به روی باران اشکهایم بستی و رفتی.
بدون تو روانه جاده سرنوشت شدم.
رفتم تا با دستانی پر به پیشبازت بیایم.
روزها را سپری کردم و شبها زانوی
غم بغل کردم.
گوش از همه بریدم و فقط به روز دیدار می اندیشیدم.
چشم از
آسمان بریدم تا همچنان تو تنها ستاره ام باشی.
شبی را به خاطر دارم که
آنقدر به تو و عشق پاکت اندیشیدم که تاب نیاوردم.
به دشت شقایق ها رفتم
منتظر بازشدن اولین غنچه ماندم .
رویش را بوسیدم و از ساقه جدا کردم. با
امیدی وصف ناپذیر خود را به تو رساندم.
تاب نیاوردم و تنها امیدم را در
آغوش کشیدم... آه زمانه عجب غارتگریست عجب ویرانگریست. . .
چقدر خوب می شد
که دنیا یک شبه به آخر می رسید.
سردی قلبش را هیچوقت فراموش نمی کنم.
صدای
خورد شدن غرورم همیشه در گوشم زمزمه می کند. در آغوشش کشیدمت .
اما تیر
نگاه سردش تا عمق جانم نشست. در آسمان نگاهش تنها نبودم.
اشکها مثل
همیشه جاری شدند نه از عشق من از دوری و سرنوشت جدایی.
گلها از دستم رها
شد لحظه ای به آسمان نگریستم تا همیشه نگاهم را به خاطر همه بسپارم.
تنها
مجال داشتم که به گویم خداحافظ .
از کنارت دور شدم و تو را با آسمان پر
ستاره ات تنها گذاشتم.
امیدوارم آسمانت همیشه روشن و نورانی باشد.من
برگشتم و روی خرده های قلبم قدم زدم.
ای خدای مهربان من دوستت دارم و می
بوسمت که هرگاه از تو دور شدم مرا بخود آوردی
شنبه 7 خرداد 1390 - 2:31:43 PM